Alireza Jokar

این سایت در حال تکمیل شدن است ...

Alireza Jokar

این سایت در حال تکمیل شدن است ...

نوشته های بلاگ

یک بوس کوچولو!


شهرام میگفت :رفیقم_ دکتر وطنی _وقتی اسکن رو دید نفسش بند آمد ، قطرات عرق روی پیشونیش نشست، به لکنت افتاد و گفت« من متخصص قلبم این رو باید متخصص ریه ببینه»
.
از حرکاتش متوجه شدم اسکن حاوی نشونه های خوبی نیست بهش گفتم راحت باش هر چی هست بگو اما دکتر وطنی فقط ادرس دکتر متخصص رو روی صفحه کاغذ نوشت!
.
طبق معمول استارت ماشین رو که میزنم سریع یک ترانه پلی میشه، حوصله نداشتم سریع خاموشش کردم. از پارکینگ که بیرون آمدم دیدم یک بابایی دست دخترش رو گرفته و قدم میزنه تو دلم با حسرت گفتم خوش به حالش، یک ماشین از فرعی میخواست بپیچه خیابون اصلی؛زدم رو ترمز لبخند زدم یعنی بفرمایید! زیر چشمی یک نگاه به ماشین بغلی انداختم دختر و پسری دستشون همزمان روی دنده بود و با هم دنده عوض میکردند و میخندیدند! غبطه خوردم به حالشون! به اونایی فکر میکردم که خبر مرگم رو‌ میشنوند و عکس العملشون!!!
.
باور نمیکردم این قدر زندگی کوتاه باشه ! و من از تمام لذتها در حال محروم شدن باشم!
.
رسیدم پیش دکتر متخصص ؛ اسکن رو دید گفت باید مراقب باشی اما فعلا جای نگرانی نیست استرس برات سمه!!!
.
خوشحال سوار ماشینم شدم استارت رو که زدم موسیقی بلافاصله پلی شد صالح اعلا با صدای غمگین «محبوب من» را میخواند دکمه next رو زدم رفت یک ترانه شاد از شهرام شپره!!! . یک ماشین جلوم لایی کشید طبق معمول عصبانی شدم و داد زدم هوی پفیوز! ماشین بغلی رو نگاه کردم زن و شوهری مثل شغال مشغول دعوا بودند ! با خوشحالی به اونایی فکر کردم که وعده دیدارشون رو دارم !!!
.
افتادم توی چاله ؛ یاد عمه شهردار افتادم!
.
زندگی جاریست!!!
.
پی نوشت: مرگ مثل یک بوس کوچولو ست
.

پی نوشت(۲): از مرگ نترسیم از این بترسیم وقتیکه زنده ایم چیزی در درون ما بمیرد به نام انسانیت
.
#داستان_کوتاه#یادداشت#دلنوشته#داستان#یک_بوس_کوچولو
#زندگی_جاریست#جهان_با_من_برقص#علیرضا_جوکار#ع_جیم

برچسب:
یک دیدگاه بنویسید