جنبه!!!
10 مارس 2022
داستان کوتاه,طنز نوشته
دوستان نزدیکم معتقدند من خیلی زود قهر میکنم !!!
.
شاید به همین دلیل بود وقتی‌از دست رییس وقتمون «دکتر م. الف»دلخور بودم دفترش نمیرفتم تا اینکه خبر دادند یک جلسه کاری هست و من باید با تعدادی از دوستان در جلسه شرکت کنم.
.
به دفتر رییس رفتم . من اولین نفر بودم که رسیدم. زیر لب سلامی کردم و در دور ترین نقطه دفتر منتظر نشستم تا سایر دوستان بیایند. رییس با گوشیش کار میکرد و من هم به خاطر اینکه چشم به چشم نشیم شروع کردم به ور رفتن با گوشیم و خوندن جوکهای بی مزه ای که دوستان میفرستند که یک مرتبه آقای رییس با خنده ای گفت:
«چطوری آقا علیرضا؟ حالت خوبه انشالله؟!!!»
.
با اینکه شوکه شدم و انتظار منت کشی رییس رو نداشتم فرصت رو برای گلایه مغتنم شمردم و گفتم« شما با این تصمیماتون میگذارید حال آدم خوب باشه! نخیر اصلا حالم خوب نیست»
.
رییس همچنان با خنده گفت«حالا نباید یک حالی از ما بپرسی؟».
.
کم نیاوردم دیدم تنور داغه و به اشتباهش پی برده و گفتم«از زمین که به آسمون نمیباره ! شما که دیدید من ناراحتم. شما باید حالم رو میپرسیدید»
.
رییس باز با خنده پرسید «آخه مگه چی شده؟»
.
به نقطه جوش نزدیک شدم و با عصبانیت و صدای بلندگفتم« چی شده؟ بعد از چند روز میپرسید چی شده؟ واقعا از شما توقع نداشتم! بعد از اونهمه تلاشی که برای برنامه….»
.
رییس که تا اون موقع سرش تو گوشیش بود و حرف میزد نگاه کرد تو چشمام و گفت« آقای جوکار میشه خواهش کنم کمی ساکت باشی نا سلامتی اگر شما اجازه بدید من دارم با آقای علیرضا افتخاری برای برنامه جشنی که داریم صحبت میکنم شما هم‌که یک ریز….»این رو‌گفت‌و با دستش غربیلکی (هندزفری)که توی گوشش بود جابجا کرد و گفت«بله میفرمودید آقا علیرضا!!!»
.
خام‌بودم پخته شدم سوختم طوریکه تا مدتها هیچکس هیچ جا منو نمیدید!!!
.
پی نوشت: جنبه داشته باشیم
.
پی نوشت(۲): روزهایی که میرم‌کوه معمولا در ارتفاعات بالا ؛ هر خانم یا آقایی رو‌که میبینی در سلام دادن و خدا قوت گفتن پیش قدم میشن .منم در این مواقع اول به سوراخ گوششون نگاه میکنم اگر هم‌کلاه داشته باشند اول کلاه رو کنار میزنم اگر هندز فری نداشتند و مطمئن شدم با من هستند جوابشون رو میدم!!!
.
پی نوشت (۳): البته ما با جناب رییس همون‌موقع آشتی کردیم و علاوه بر تداوم دوستی الان هم در اینستاگرام فالور هم هستیم
.
#جنبه #جنبه_داشته_باشیم#خاطره#داستان_واقعی
#داستان_کوتاه#داستان#ًطنز#طنز_اجتماعی#علیرضا_جوکار
.
شاید به همین دلیل بود وقتی‌از دست رییس وقتمون «دکتر م. الف»دلخور بودم دفترش نمیرفتم تا اینکه خبر دادند یک جلسه کاری هست و من باید با تعدادی از دوستان در جلسه شرکت کنم.
.
به دفتر رییس رفتم . من اولین نفر بودم که رسیدم. زیر لب سلامی کردم و در دور ترین نقطه دفتر منتظر نشستم تا سایر دوستان بیایند. رییس با گوشیش کار میکرد و من هم به خاطر اینکه چشم به چشم نشیم شروع کردم به ور رفتن با گوشیم و خوندن جوکهای بی مزه ای که دوستان میفرستند که یک مرتبه آقای رییس با خنده ای گفت:
«چطوری آقا علیرضا؟ حالت خوبه انشالله؟!!!»
.
با اینکه شوکه شدم و انتظار منت کشی رییس رو نداشتم فرصت رو برای گلایه مغتنم شمردم و گفتم« شما با این تصمیماتون میگذارید حال آدم خوب باشه! نخیر اصلا حالم خوب نیست»
.
رییس همچنان با خنده گفت«حالا نباید یک حالی از ما بپرسی؟».
.
کم نیاوردم دیدم تنور داغه و به اشتباهش پی برده و گفتم«از زمین که به آسمون نمیباره ! شما که دیدید من ناراحتم. شما باید حالم رو میپرسیدید»
.
رییس باز با خنده پرسید «آخه مگه چی شده؟»
.
به نقطه جوش نزدیک شدم و با عصبانیت و صدای بلندگفتم« چی شده؟ بعد از چند روز میپرسید چی شده؟ واقعا از شما توقع نداشتم! بعد از اونهمه تلاشی که برای برنامه….»
.
رییس که تا اون موقع سرش تو گوشیش بود و حرف میزد نگاه کرد تو چشمام و گفت« آقای جوکار میشه خواهش کنم کمی ساکت باشی نا سلامتی اگر شما اجازه بدید من دارم با آقای علیرضا افتخاری برای برنامه جشنی که داریم صحبت میکنم شما هم‌که یک ریز….»این رو‌گفت‌و با دستش غربیلکی (هندزفری)که توی گوشش بود جابجا کرد و گفت«بله میفرمودید آقا علیرضا!!!»
.
خام‌بودم پخته شدم سوختم طوریکه تا مدتها هیچکس هیچ جا منو نمیدید!!!
.
پی نوشت: جنبه داشته باشیم
.
پی نوشت(۲): روزهایی که میرم‌کوه معمولا در ارتفاعات بالا ؛ هر خانم یا آقایی رو‌که میبینی در سلام دادن و خدا قوت گفتن پیش قدم میشن .منم در این مواقع اول به سوراخ گوششون نگاه میکنم اگر هم‌کلاه داشته باشند اول کلاه رو کنار میزنم اگر هندز فری نداشتند و مطمئن شدم با من هستند جوابشون رو میدم!!!
.
پی نوشت (۳): البته ما با جناب رییس همون‌موقع آشتی کردیم و علاوه بر تداوم دوستی الان هم در اینستاگرام فالور هم هستیم
.
#جنبه #جنبه_داشته_باشیم#خاطره#داستان_واقعی
#داستان_کوتاه#داستان#ًطنز#طنز_اجتماعی#علیرضا_جوکار