Alireza Jokar

این سایت در حال تکمیل شدن است ...

Alireza Jokar

این سایت در حال تکمیل شدن است ...

نوشته های بلاگ

تهوع

14 مارس 2022 داستان کوتاه,یادداشت
مهرداد میگفت: میز پذیرایی مملو از اشربه و اطعمه بود. پیش غذاهای متنوع و غذاهای ایرانی و خارجی ،دسرهای رنگا رنگ. نوشابه های گاز دار و آب میوه های طبیعی…
.
یک مراسم عروسی مجلل در یک تالار لاکچری و لوکس، لوکیشن این پذیرایی بود. مهرداد در ادامه گفت: زیاده خوری نکردم اما غذاهای خوشمزه اوج‌ لذتی بود که حس چشایی ام رو ارضا کرده بود . باقالی پلو با ماهیچه،کباب بره، میگو سوخاری…. چشمانم را بستم و از سر لذت و نیاز اما به اندازه غذای مورد علاقه ام را در ظرفم کشیدم و میچشیدم که ناگهان چشمم در یکی از ظروف غذا به چیزیی حال بهم زن و به شدت مشمئز کننده برخورد(مهرداد کفت چی بود من نمینویسم که حالتان بد نشود)
.
یک آن حالت تهوع بهم دست داد. به سمت دستشویی دویدم هر چه را که در ۲۰ دقیقه خورده بودم و لذت برده بودم در ۲۰ ثانیه بالا آوردم. همه اون لذت تبدیل شد به عوق ، تهوع و استفراغ.الان نزدیک ۸ ساله دیگه هیچ عروسی غذا نخوردم!!!
.
مهرداد با مکثی گفت: علیرضا! این همون حکایت زندگی ماست در حالیکه در بعضی مقاطع به گمان انسانیت ، معرفت، قدر شناسی،اعتماد، اطمینان…داری لذتش رو میبری یک مرتبه چیزهایی میبینی یا میشنوی که بالا میاوری و حالت از همه چی بهم میخوره، طوریکه دیگه به کسی اعتماد نمیکنی!!! و پر کردن این خلاء شاید سالها طول بکشه البته اگر این خلاء پر بشه!!!
.
پی نوشت: با شما!
.
#دلنوشته #یادداشت #داستان_کوتاه #داستان_انتزاعی #طنز#طنز_تلخ #تهوع #استفراغ #ژان_پل_سارتر#علیرضا_جوکار #ع_جیم #گول_نخوریم #ساده_نباشیم
یک دیدگاه بنویسید